حس...
جوشید شعری در دلم از جمله ابهامات تو
ناگه به یکباره نشست رنگ نگاهم بر دلت
عاشق شدی ماند حسرتی از بودنم اندر دلت
داری هموای بودنم ، بوسیدنم ، بوییدنم
خواهی در آغوشم کشی،آنگه که آیی دیدنم
**سپیدارتنها**
جوشید شعری در دلم از جمله ابهامات تو
ناگه به یکباره نشست رنگ نگاهم بر دلت
عاشق شدی ماند حسرتی از بودنم اندر دلت
داری هموای بودنم ، بوسیدنم ، بوییدنم
خواهی در آغوشم کشی،آنگه که آیی دیدنم
**سپیدارتنها**
نگاهم اوج بی رنگی است میدانم نمیدانی
کجای ناکجا آباد قلبت خانه میسازی برای من
دل دلواپسم سنگی است میدانم نمیدانی
همین کوچه،همین دیوار ،همین ثانیه ی آخر
برای بودنم جنگی است میدانم نمیدانی
خداحافظ همین حالا، نگو وقت قرارش بود
خیانت کردنم انگی است، میدانم نمیدانی....
**سپیدارتنها**
اولین سطر کدامین دفتر
نفس گرم مرا
شور غزل می نامند
اوج شعرم چه کسی
درد مرا میفهمد
مطلع شعر مرا
نام کدامین شاعر
می نشیند به بزم غزل و قافیه بازی هایم
دل پر درد مرا
باز کدامین شاعر
مینویسد دلتنگ
شور احساس مرا در همه مصرع هایم
یاد عاشق کشی اش میبلعد
آخرین سطر کدامین دفتر
نفس سرد مرا
دفترم
شعر سپید دل شیدای من است
شاعرش
نبض مسیحایی لبهای شما
می تپد شور غزل با همه عاشق کشی ام
غزلم هدیه به دلتنگی شبهای شما...
ابنک شکوفه میدهد
تک بوسه ی بهار
بر شاخسار حیرت قلب خدایی ام
یک صد هزار وسوسه
شوق رسیدنت
آغاز بوی بودنت
بعد از جدایی ام
اینک پراز ترانه و شعر و غزل شدم
در آستان باور
رویای بدرقه
رفتی و گم شدم زتو
در وادی سکوت
پر شد دلم ز حسرت و
غوغا و دغدقه
هر روز و هر شبم شده
هم قصه ی بهار
لالایی نگاه تو
بی تاب و بیقرار
روزم همه به تلخی دوری ز توگذشت
شب ها به یاد تو در خلوتم
خموش
آری هنوز هم دلم
با تو خوش است و من
شوق دوباره بودنت
میداردم به هوش
راهی نمانده طی کنم
تا باز دیدنت
ای همنشین غربتم، آرام جان من
تنهاترین بهانه
امروز بودنم
بی شک تو با منی
هرچند دور دور
شاید خدا بخواهدو باشی
امان من...
** سپیدارتنها **
و ذره ذره جانم
انتظار تورا می خواهد...
به نفس های تو دل بستن و تک سرفه ای از عمق
وجودت گشتن ومهاجرشدن ازنور به ژرفای گم
کشورخفاش پرستت
همه اش خواستنی است....خیالت نیست
میان لحظه های عاشقی گم شد
خیالت نیست
گذشت آن روزهای دور
گذشت آن عشق
گذشت آن لحظه های ناب
و یادت نیست
کسی در روشنای صبح
کنار تیرکی چوبی
نگاهش خیره برکوچه
خیال پوچ بودن در کنارت را
چه ساده نقش میبافد
یادت نیست ......
چه ساده باورت کردم
چه آسان گم شدم درتو...
بهانه ات چیست؟؟
زین بی پرده گفتن ها
ورفتن ها
چه سودت این همه عاشق کشی
دیوانگی ها وجنون و خنده و
افسونگری ها و
شکستن ها......
خیالت نیست
این با تو نبودن ها و
ماندن ها و رفتن ها
چه می آرد به سر این
بی تو رفتن ها و
خفتن ها...
حواست نیست...؟؟!!
این دل سادگی را خوب میداند
به سر بردن شبی بی تو
به یادم خوب می ماند
شکستن از غرورت را چه بی پروا می خواند
حواست نیست،
این با تو نبودن ها
و بی احساس ماندن ها
همین بی تو نشستن ها
و مردن ها
همه رویای زیبای تو بودن ها
مرا آشفته میسازد
حواست نیست ،
در این بی تو گذشتن ها
دلی تنگ میشود
زین دل بریدن ها
چه ظلمی است از تن غنچه
این جامه دریدن ها
حواست نیست...؟؟؟
زین شاخه به آن شاخه پریدن ها
مرا کرده اسیر "دل نوشتن ها"
حواست نیست...!
یادت نیست...!
سپیدار 91/4/24